پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

پژواک رامسر

آید به سوی ما باز ، هر کار زشت و زیبا!!!

معضلی به نام...

                                                                     

 

 

با پایان یافتن فصل امتحانات ،شاهد فرا رسیدن ایام فراغت خیل عظیمی از جمعیت جوان و نوجوان کشورمان هستیم.اولین چیزی که پیرامون این موضوع ،  ذهن و فکرمان را به خود مشغول می سازد اینست که چگونه در ایام تعطیلات پیش رو،  از انرژی بالقوه ای که در وجود این نسل جوان وجود دارد استفاده می شود.یکی از مشکلات بسیارجدی که قشر جوان و نوجوان و به طورعام، نیروی کارآمد جامعه ی مان خصوصا شهرستان رامسر(به علت عدم توجه کافی و وافی مسئولان استان به این خطه سبز) با آن دست و پنجه نرم می کند مشکل اشتغال است که پیرامون آن چه  قلمها که فرسوده و چه جلساتی که برگزار نشد.

از آنجاییکه بزرگترین دشمن هر جامعه ای بیکاری است می توان از آن به افیون توده ها حداقل درعصر حاضر،در کشورمان یاد کرد.بسیاری از جرائم از قبیل اعتیاد،دزدی ،فحشا ...که متاسفانه بر جامعه کنونی ما چمبره زده است ریشه در بیکاری و عدم اشتغال مجرمان دارد.اگر به آمار کسانی که به استعمال  مواد مخدر مبتلا هستند به دقت بنگریم و یا به مطاله ی انگیزه ی ارتکاب دزدی های کلان و خرد روی آوریم به روشنی در می یابیم که معضل بیکاری ، پایه و شالوده ی اصلی انگیزه ی مجریان آنست.برای نمونه می توان به دستگیری 4 نوجوان زیر 18 سال که به اتهام سرقت حداقل40 موتورسیکلت در شرق شهرستان دستگیرشده اند اشاره کرد ، که انگیزه ای جز کسب در آمد، نمی توان به مسببان آن نسبت داد.

به نظر نگارنده اگر مجرم مبادرت به ارتکاب جرمی که زمینه ی ارتکاب آن در جامعه ای وجود داشته باشد اقدام نماید و مسئولان امر در پی بر طرف کردن آن نباشند نه تنها متهم مقصر نیست بلکه به جای متهم متولیان ومسئولان  باید محاکمه و مجازات شوند.سخنم با برخی از متولیان امر است ، اگر به جای استخدام و به کار گیری نیروهای غیر بومی ،از نیروهای همین خطه استفاده می شد و زمینه اعمال جرم با ایجاد اشتغال از بین می رفت هرگز شاهد چنین حوادث تلخی نبودیم ونخواهیم بود.اگر برای نیروی جوان و فارغ از تحصیل شهرستانمان حداقل در این ایام چاره ای اندیشیده شود علاوه بر استفاده این نیرو در جهت رشد و پیشرفت شهرستان باعث خواهد شد که دغدغه های ذهنی جوانان و اولیاء آنها جهت سپری نمودن این اوقات به خوشی ، کاهش می یابد و ممر در آمدی برای رفاه آنها تلقی شود.

حال با توجه به موارد فوق و بحث های مزبور، اگر از مسئولین مدبر و شهرستان بپرسیم ،اکنون که در حال سپری کردن واپسین روزهای فصل بهار و آغاز فصل توریستی  تابستان (خصوصا برای رامسر که عرب و عجم به توریست بودنش واقند)هستیم،چه برنامه ای برای پر کردن اوقات فراغت جوانان در این ایام اندیشیده اید،در پاسخ چیزی جز حرف نخواهی شنید.(ما برنامه داریم... ما برنامه داریم...!!!).

 به قول حافظ ،ای برادران رحمی.این همه انتشار امواج مصوت و مکتبوت بس است.سلسله سخنرانان شما هم رحمی.بیایید به جای مصوت کردن مشکلات شهرستان اندکی این آهن گداخته را لمس کنیم و کمتر از داغ بودنش سخن برانیم.بیایم برای یکبارهم که شده وبه دور ازحاشیه و تملق وفقط برای خدا فکری به حال جامعه ای که در آن زندگی می کنیم ، بکنیم. اگر دستانمان همدیگر را نشوید هرگز قادر نخواهیم بود صورتمان را بشوییم.اگر خودمان به فکر چاره اندیشی نباشیم چه انتظاری از مرفهان بی درد شرق استان خواهیم داشت.

پادشاه ساده لوح

                                                                             

روزی روزگاری، پادشاهی  سفاک در سرزمین های بسیار دور زندگی می کرد که خیلی  نادان و ساده لوح بود ، تا اون اندازه که نادانی اش زبانزد خاص و عام بود.ولی مثل تموم پادشاهان بسیار متکبر و مستبد بود. یکی از خصوصیات اخلاقی دیگری هم که شاه قصه ما ،مثل تموم پادشاهان داشت این بود که همیشه چشمش به دهان اطرافیانش بود،اگه اطرافیانش می گفتن ماست سیاهه قبول می کرد.هیچ کس نمی تونست از پادشاه ایراد بگیره چون یا زندانی می شد یا به دست جلاد سپرده می شد تا سراز تنش جدا بشه.روزگار به همین منوال می گذشت تا

...روزگار به همین منوال می گذشت تا یه شیاد حقه باز تصمیم گرفت تا از نادانی شاه سوء استفاده کنه.با توجه به اینکه همیشه بدین منوال بوده که مردم عادی نمی تونستن به درگاه شاهان برن،اما این حقه باز ماه ها وقت صرف کرد و با هزار دلقک بازی و زبان بازی  تونست بره پیش شاهنشاه.مرد زیرک وقتی خودشو دردربار شاه دید شروع کرد به حقه بازی.با کلی تعظیم ،به پادشاه گفت:اعلی حضرتا، من خیاطی زبردست هستم ،لباسهایی که من می دوزم فقط برازنده ی قامت شاهنشاه است. فرقی که لباس من با لباس دیگر خیاطها داره اینه که فقط حلال زاده ها می تونن لباسی راکه من می دوزم ببینن.

القصه پادشاه  نادان هم گول چرب زبانی مرد زیرک را خورد و دستور داد واسش اون لباس رو آماده کنه.خیاط حیله گرهم قبول کرد ،اما با حقه بازی گفت هزینه تهیه کردن نخ لباس خیلی بالاست. پادشاه هم به خزانه دارش دستور داد هر چقدرکه خیاط تقاضای جواهر کرد از خزانه در اختیارش قرار بده. القصه از فردای همان روز مرد حقه باز که به اسم خیاط مشهور شده بود اتاقی رو در اختیار گرفت و از صبح تا غروب توی اتاق مشغول کار شد. فقط هر از چند گاهی از اتاق بیرون می اومد و از خزانه دار مقداری طلا و جواهر می گرفت و دوباره به اتاق برمی گشت. مدتی بدین منوال گذشت تا پادشاه تصمیم گرفت از لباسش دیدن کنه. وقتی به همراه وزیرش وارد خیاطی شد، دید مرد خیاط با مهارت خاصی دست های خود را بالا و پایین می بره  و مشغول دوختنه. پادشاه و وزیرش از اونجایی که هیچ لباسی رو در حال دوخته شدن ندیدن، خیلی تعجب کردن اما به خاطر اینکه خیاط حقه باز گفته بود که فقط حلال زاده ها قادرند لباس دوخته شده توسط وی را ببینن ترسیدن مبادا بگن که لباسی رو ندیدیم تا متهم بشن که حلال زاده نیستن.

باری ماهها از این قصه گذشت تا یه روز صبح خیاط با کیسه ای بر پشت وارد دربار شد و به پادشاه گفت که لباس مذکورآماده هست ،پادشاه که از این موضوع خیلی خوشحال شده بود تموم لباسهاشو در آورد تا لباس جدیدش رو بپوشه. خیاط هم با مهارت کامل طوری وانمود کرد که داره لباس رو به تن پادشاه می کنه.وقتی که کارپوشیدن لباس تموم شد ، درباریان برای دیدن لباس با ارزش و جادویی پیش شاه اومدن اما دیدن که پادشاه لخته لخته، از ترس اینکه مبادا کسی بهشون بگه که حرام زاده هستن شروع کردن به چاپلوسی کردن و تعریف و تمجید از لباس. یکی می گفت چقدر شاه با پوشیدن این لباس جوان شده ،دیگری برای اینکه از غافله عقب نمونه می گفت این لباس مخصوصه فرشته هاست.خیاط که دید حسابی حقه اش کارساز شده به پادشاه گفت مردم باید لباس به این زیبایی رو ببینن تا بدونن که شاهنشاه چقدر خوشکل شده.

الغرض پادشاه با کلی سازو دهل به شهر رفت. مردم شهر هم که مثل درباریان پادشاه لخت رو دیدن لبشونو گزیدن و به خاطر نچسبیدن وصله ی حرام زاده بودن شروع کردن به مبالغه کردن از لباس شاه.در این بحبوحه یه بچه نیم وجبی دوان دوان خودشو به باباش رسوند و با صدای بلند داد زد، چرا پادشاه لخته؟؟ ناگهان پچ پچی میان مردم شروع شد و بعد از مدتی تموم مردم با بچه خردسال هم صدا شدند که چرا پادشاه لباس تنش نیست؟چرا شاه لخته؟

بله دوستان ،پادشاه مستبد و نادان لخت لخت درمیان جمعیت ایستاده بود با اینکه خودشم می دونست لخته لخته.

گفتگوی دوستانه با یک خیر رامسری

                                                                              امیر ارسلان احمری نژاد    

                              اکنون کتابخانه احمری نژاد ازنظر فرهنگی از 8 نفر اعضای خانواده ام برایم ارزش بیشتری دارد.

  

 

 

*لطفا خودتان را معرفی کنید؟

بنده امیر ارسلان احمری نژاد ،متولد1311 از شهرستان رامسر و هم اکنون ساکن کتالم هستم.دیپلم  خود را در سال 1329 از مدارس رامسر دریافت نمودم. 

*جناب آقای احمری نژاد یه کم درباره ی خودتان بگین و توضیح بدین که چی شد اقدام به اهدای زمین برای تاسیس کتابخانه کردین؟

من از همان زمان کودکی به ویژه در سنین نوجوانی و جوانی عاشق فرهنگ بوده ام.یادمه کلاس ششم ابتدایی کتاب بینوایان ویکتور هوگو را مطالعه و بعد آنرا به کتابخانه ی دبستانم اهدا نمودم. در زندگی ام با تمام وجود در فکر کمک به امور فرهنگی خصوصا در انجمن اولیاء مدرسه فعال بوده ام.درعصر مشروطه بودجه قابل توجهی برای مدارس اختصاص نمی یافت،از اینرو بنده دو شماره تلفن برای دبیرستان" محبوبه نیک پور" خریداری نمودم.

در سال 1376 عده ای از معتمدین و شهردار وقت کتالم(جناب سیروس رضاخانی )از من تقاضای اهدای قطعه ای زمین جهت احداث کتابخانه کردند ،بنده نیز با کمال میل آنرا پذیرفتم .اکنون کتابخانه احمری نژاد

ازنظر فرهنگی از 8 نفر اعضای خانواده ام برایم ارزش بیشتری دارد.مسئول کتابخانه،مراجعین محترم،و انسانهای اهل مطالعه موید حرفهای من هستند.

*جناب آقای احمری نژاد ،خوتان در چه زمینه هایی مطالعه میکنین؟

کتابهای مورد علاقه ام ،کتابهای دکتر محمد مصدق ،تاریخ معاصر ایران مخصوصا دو جلد کتاب تاریخ معاصر به قلم جناب ژنرال سایکس است، عموما کتابهای تاریخی و برحق مورد مطالعه من قرار می گیرد.

*جناب آقای احمری نژاد انتظار شما  از مسئولین در مورد کتابخانه احمری نژاد چیه؟

از آنجاییکه چند سالی است که کتابخانه گنجایش سرویس دهی به مراجعه کنندگان را ندارد ،از مسئولین درخواست توسعه کتابخانه را کردم.با توجه به اینکه بنده معترف بودم که توانایی کمک تا سقف 20 ملیون تومان هزینه ریالی و اهدای زمین را دارم اما تاکنون نتیجه ای جهت افزایش فضای کتابخانه اخذ نشد که باعث نگرانی من است.

*چه انتظاری از قشر فرهیخته جامعه خصوصا دانشجویان و دانش آموزان دارین؟

من هر ساله جهت تجهیز کتابخانه ،کتابهای زیادی را خریداری می کنم و از فرهیختگان خصوصا دانش جویان که همانا نور چشمان من هستند انتظار دارم با مطالعه خود و استفاده از این فضای فرهنگی بازار کتابخانه را رونق ببخشند.

*متشکرم از اینکه وقت خودتان را در اختیار من قرار دادین.

***لازم به یاد آوری است که کتابخانه احمری نژاد کتالم دارای 784 عضو و دارای 1384 عنوان کتاب فارسی و 206 عنوان کتاب غیر فارسی و 1052 کتاب کودک و در مجموع دارای 16837 نسخه فارسی  و 208 نسخه کتاب غیر فارسی و 1067 کتاب کودک  می باشد.

به گفته مسئول کتابخانه کتالم خانم زینب سلمان طالشی  از نظر منابع و کتب معتبر کتابخانه احمری نژاد اولین کتابخانه در حیطه رامسر حتی تا شهرستان چالوس می باشد. به گفته وی متاسفانه در سالهای اخیر به علت نداشتن فضا برای سرویس دهی، کتابخانه احمری نژاد از رتبه ی 2 به رتبه 6 تنزل مرتبه داشت. 

دانلود

تاریخ دوره صفویه(۱)

برای  آنکه بدانیم ایرانی که بود و چگونه با وجود تندبادهای بنیان کن ،هویت ایرانی خود را حفظ کرد و امروز برای ما کشوری به نام ایران و در تاریخ جهان ملتی به نام ایرانی به یادگار گذاشت باید تاریخ پدران و مادران خود را بخوانیم و از اراده شکست ناپذیر آنان برای زنده ماندن در تاریخ  کمک بگیریم و به مدد احساسی که در ما ایجاد می شود،خود را بسازیم،کشور را آباد و آزاد کنیم و امانتی را که به نسلهای امروز سپرده شده است ،پر شکوهتر از گذشته به نسلهای بعد بسپریم.تاریخ ایران را بخوانیم و به صفحه های خون گرفته از ستم حاکمان بیدادگر و یورش قومهای دور از تمدن نگاه عمیق بیفکنیم. در صفحه هایی که ، ایرانی با پیکر در هم کوفته ،ولی با روحیه ای استوار و اراده ی شکست ناپذیر به پا خاسته و از خود و از سرزمین و فرهنگ خود دفاع کرده به تفکر فرو رویم.

تاریخ ایران ،شرح حال پدران و مادران ماست.ما را از رنجها و آوارگی ها ی آنان آگاه می کند و شکوه روزهایی را که درست اندیشیده اند و با شجاعت و پایمردی اندیشه های خود را به ثمر رسانیده اند،همراه  با شادیها و موفقیهای آنان برای ما مجسم می کند.ما با مطالعه ایران و ایرانی یک نکته را به آسانی در می یابیم که وجود استبداد در ایران که قدرت اندیشه مردم را به زنجیر کشید بزرگترین و موثرترین یاوردولتهای بیگانه برای غارت ثروت کشورمان بوده است.در آن روزگار مردم ما از داشتن قدرت اجتماعی محروم بودند،اما عصر ما عصر حاکمیت مردم بر مردم است.دیکاتوری به پایان دراز تاریخ خود نزدیک شده است با همت مردم دیر یا زود سایه خونبار خود را از آسمان کشورهای جهان سوم بر می چیند.هنگامی که مردم ایران از گذشته خود به درستی آگاه گردند و به علت تیرگی ها و روشنی های آن در درازای تاریخ واقف شوند گنجینه ی گرانبهایی از تجربه ها و راهنماییها به دست می آورند که آنان را در پیمودن راه دشوار و مملو از نیرنگها و توطئه های امروزی یاری کند .

ادامه مطلب ...

خرداد ماه

                                                 

به نام آنکه نعمت آزادی و آگاهی را به انسان عنایت کرد.

یادمه اون روزهایی که مدرسه می رفتم از بعضی روزها خیلی خوشم  می اومد و از بعضی روز ها هم متنفر بودم.ساعتهایی که ورزش داشتیم را دوس  داشتم و خیلی ذوق می کردم و بالعکس از ساعتهایی که درسشو آماده نکرده بودم نفرت داشتم و منتظر بودم زودتر زنگ تفریح بخوره و من از اون ساعت نجات پیدا کنم.روز اول مهر خیلی ذوق داشتم برم مدرسه و بالعکس از روزهای 13آبان و ... که ما رو با زور و تهدید کم کردن نمره انظباط به راهپیمایی می بردند تنقر داشتم.یا بهمون می گفتن ظهر جمعه بیاین نماز جمعه و گر نه ما میدونیم و شما!!! یکی از ایامی که مدام از نزدیک شدنش بهش  دلهره داشتم خرداد ماه بود.آه چه ایام مسخره ای...چقدر بهمون استرس تزریق می کردن.خرداد داره میاداااا!!چقدر درساتو آماده کردی؟خرداد داره میادا ... .

الان که کمی دقت میکنم  می بینم که این ماه حتی واسه بچه مدرسه ایها هم سراسر اضطراب و امتحان و دلهره بود.فکر کنم بی ربط نباشه که خرداد را آبستن 1000 قلوبنامیم.1000 قلو حادثه،1000 قلو اتفاق.1000 قطره خون،1000 لبخند پژمرده .قیام پانزده خرداد،آزاد سازی خرمشهر،شهادت دکتر شریعتی  و هزاران اتفاق دیگری که گفتنش لزومی نداره .اما مهمترین آنها به روزگار ما همون انتخابات پارسال هست.همون انتخاباتی که مردم با ذوق اومدن تو انتخابات شرکت کردن وسرانجام... .؟؟؟

برای تموم کسانی که در این خرداد خونین وپر از حادثه تلفات جانی دادند و اکنون دیگر در کنار ما نیستن طلب مغفرت از خداوند عزوجل می کنیم.

القصه منم تصمیم گرفتم تو این ماه گلگون کاری کرده باشم .وبسایت پوزخند را به جهان ایترنت تقدیم میکنم .مطالبم بیشتر حول مسایل اجتماعی،مذهبی ،سیاسی دور میزنه .امیدوارم که رضایت خاطر شما دوست گرامی را بر آورده بکنم.

تا مطلب بعدی بدرود.

بهرامی

ششم خرداد 89

mtb_math@yahoo.com

قایقی خواهم ساخت

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

سهراب سپهری